حکایت: پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن(1) که گفته اند هر که دست از جان بشوید هرچه در دل آرد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گریز ... دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید که چه میگوید، یکی از وزرای نیک محضر(2) گفت ای خداوند(3) همیگوید: «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ»(4). ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت ویز دیگر که ضدّ او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت(5) پادشاهان جز به راستی سخن گفتن، این (شخص) ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم کشید و گفت آن دروغ که وی گفت پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این برخبثی(6) ؛ و خردمندان گفته اند دروغ مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز.
هرکه شاه آن کند که او گوید ... حیف باشد که جز نکو گوید
(گلستان سعدی / باب اول)
_______________
(1) سقط گفتن: دشنام دادن (فرهنگ لغت عمید)
(2) نیک محضر: کسی که غایب را به نیکی یاد کند.
(3) خداوند: صاحب، مالک، پادشاه
(4) بخشی از آیه 134 سوره آل عمران که ترحمه کامل آیه چنین است: (آن کسانی که در حال خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و تنگدستی، به احسان و بذل و بخشش دست مییازند، و خشم خود را فرو میخورند، و از مردم گذشت میکنند، و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.)
(5) حضرت: حضور، درگاه (فرهنگ لغت عمید)
(6): بدی گفتن کسی.